کتاب ۹۶ - پسر

ساخت وبلاگ

پسر

نویسنده: فلوریان زلر

مترجم: ساناز فلاح فرد

تهران - نشر قطره - چاپ ۲ - ۱۳۹۷

تعداد صفحات: ۱۰۷

فلوریان زلر یکی از برجسته ترین نمایشنامه نویسان معاصر فرانسه است که علیرغم جوانی خود (متولد ۱۹۷۹) موفق به کسب جوایز معتبری در عرصۀ ادبیات نمایشی از جمله جایزۀ مولیر و جایزۀ انترالیه شده است. مشهورترین آثار او تریلوژی «پدر، مادر، پسر» است که موضوع آنها حول محور خانواده و ارتباطات مابین همخون ها می چرخد. در نمایشنامۀ «پسر» زلر مشخصاً به آثار سوء طلاق در خانواده و به ویژه بر فرزندان می پردازد. والدینی که خود با وجود داشتن فرزند، طلاق و جدایی را تجربه کرده اند با این متن ارتباط ویژه ای برقرار خواهند کرد. متن چند لایه و از جنس روان داستان بوده و زلر توفیق یافته است که این لایه های گوناگون را به طرزی حساب شده و باورپذیر بر یکدیگر بچیند و با مخاطب خود ارتباط لازم را برقرار کند. نویسنده موفق شده که هم ایجاز را رعایت کند و هم آنچه را که برای پرداخت داستان و به سرانجام رساندن آن لازم است ساخته و پرداخته به مخاطبین خود تحویل دهد.

مترجم این اثر؛ ساناز فلاح فرد نیز مترجمی است جوان (متولد ۱۳۶۲) که سابق بر این نمایشنامه های دیگری از زلر از جمله دو بخش دیگر از همین تریلوژی «پدر» و «مادر»، همچنین «یک ساعت آرامش» را ترجمه و منتشر نموده است. این مترجم در روند کاری خود بر آثار مربوط به ادبیات نمایشی فرانسه تمرکز دارد و تا کنون آثار بسیاری را در این زمینه ترجمه و منتشر کرده است. با توجه به سابقۀ پر کار فلاح فرد در این موضوع و بهره بردن از تجارب پیشین، این مترجم در برگردان نمایشنامۀ «پسر» موفق شده تا سادگی زبان معاصر زلر را در زبان فارسی نیز متجلی سازد و ساختار سهل گفتار معاصر نمایشنامۀ مبدأ را در زبان مقصد نیز پیاده نماید. آشنایی مترجم با کار عملی تئاتر در زمینۀ بازیگری و اجرای صحنه ای نیز مسلماً بر ترجمۀ او تأثیر گذاشته است.

سطرهایی از کتاب:

پی یر: وقتی همسن اون بودم مادرم مریض بود. همین چند ساعت پیش داشتم بهش فکر می کردم... من... هر روز می رفتم بیمارستان ملاقاتش و کنارش می نشستم. درس هام رو جلو تخت اون روی میز کوچولو انجام می دادم. وقتی که اون... وقتی که اون داشت نفس های آخرش رو می کشید... به طرز وحشتناکی غم انگیز بود. پدرم هیچ وقت اونجا نبود. سرش بدجور به زندگی خودش گرم بود. کارهای خودش رو داشت... جلسات معروف شکار... همیشه سفر بود. ولی یه هفته قبل از این که... قبل از این که مادرم بمیره... توی خیابون یکی از دوست های خانوادگی مون رو دیدم که گفت شب قبل، بابام باهاش شام خورده... من حتی خبر نداشتم که اون پاریسه... حتی فکر نکرده بود خوبه به ما خبر بده یا بیاد مادرم رو ببینه...

سوفیا: چرا اینها رو به من می گی؟

پی یر: نمی دونم. ببخشید. همین طوری. من... همه چی رو قاطی کردم. خواستم بگم دلم نمی خواد همچین مردی بشم. همچین پدری.

کتاب نما...
ما را در سایت کتاب نما دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ketab60o بازدید : 13 تاريخ : يکشنبه 13 اسفند 1402 ساعت: 15:36